۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه
سر-خط
۱۳۹۰ دی ۶, سهشنبه
سپیدی تو- از من
۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه
مو-عود
۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه
بیا-بان را
۱۳۹۰ آذر ۲۹, سهشنبه
مُرَ-دَد
۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه
گودر-یانه
۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه
تنبل-خونه
۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه
هیس
۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه
ما و آنها
۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه
وعدهای بیانتها
- هر وعدهی غدایی ، آداب و تشریفات خاص خودش را دارد. صبحانه خوردن بعد از دوش صبحگاهی و روشن کردن تلویزیون و یا حتی رادیو، با موزیکی انرژیزا، چای داغ و الخ، تجربهی هرروزه یا گاه به گاه بسیاری از ماست. ناهار، وعدهای رویایی با غذاهای دلچسب و دلخواه و خلسهی عصرگاهی. و در آخر شام، بهانهای برای بسیاری از قرارهای عاشقانه، دور هم نشستنهای خانوادگی و دوستانه و حتی تنهاییهای شبانه.
- برانچ که حتی نامش نیز چیزی بین صبحانه و ناهار است، داستانی جداگانه دارد. وعدهای که مشخصهی اصلی آن بیقاعده بودن و آشفتگیست. از نامش تا غذاهایی که سرو میشوند. از ساعتاش -که بسته به سلیقهی من و شما دارد- تا طولانی شدن برگزاری آن. همهی اینها حکایت از این دارد که این وعده- برانچ- وعدهای استثناییست. آشفتگی طبیعی این وعده-کما اینکه باقی وعدهها را نیز میتوان آشفته برگزار کرد، اما خلاف روال طبیعیاش- آن را متمایز از تمامی اتفاقات روزانه میکند.
- میزبان باید با چابکی حیرتانگیزی چون حرفهایترین آشپزان رستورانهای معروف پاریس، طیف وسیعی از غذاهای سبک، سبزیجات، نان و هر آنچه که خود تشخیص میدهد را برای این وعدهی طولانی اما دلپذیر آماده کند. و چه کسیست که نداند بحثهای گرم و طولانی میهمانیهای برانچ، قهوهی داغ، چای خوشرنگ و میزبانی حواسجمع میطلبد؟
- پسزمینهی برانچ اغلب موزیکهای دوستداشتنیِ میزبان و میهمان است. هرچند که کمتر کسی به واسطهی بحثهای داغ حین نوشیدن چای یا گاز زدن خربزهای، به آن توجهی خاص میکند. اما تأثیر آن چیزی شبیه به وزیدن نسیمی خنک است هنگام آفتاب گرفتن در هوای گرم تابستان.
- در میان تمامی وعدههای آشنا، برانچ، خودمانیترین، کاملترین و مطبوعترین است. نه فقط به لحاظ طیف وسیع خوردنیها و نوشیدنیها، که حتی از لحاظ میزبان و میهمان، از لحاظ ساعت حتی. بهتر است به دوستداشتنیهایمان گوشزدی مداوم کنیم که هیچگاه برانچی دلپذیر، با دوستانی همراه را در پیش از ظهر روزی تعطیل از دست ندهند. خستگی یک هفته کار، باید از تن بیرون رود.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سهشنبه
نارون
۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه
دوش به دوش
۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه
روزی بیست بار تکرار شود
۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه
نادر، سیمین و ما
۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه
هشتاد و نه
۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه
اردکِ آلمانی
فکر کنم خیلی وقت بود که کسی منو بهطور مکرر به اسم واقعیم صدا نکرده بود. تک و توک، چرا. ولی بههرحال خیلی کمتر. آخرین بارهایی که اسم خودم رو شنیده بودم حدود سه سال پیش بود. برای همین از وقتی اومدم ایران و دوباره توی خانواده اسم اصلیم رو میشنوم، برام یهکمی نا آشناست. حتی بعضی اوقات که حواسم نیست مثل دیوانهها دور و برم رو نگاه میکنم. حالا فکر نکنه کسی رفتم واسه خودم اسم گذاشتما. این قضیه مال خیلی وقت پیشه. مال اول دبستان.
دوباره اون روزا منِ بیخانمان وسط سال تحصیلی رسیده بودم به کلاسا. با موهای بلند و مجعد که گناه نابخشودنی پسربچههای اون سنی بود. برای یه مشت بچهی هفت سالهای که چهار ماهه دارن زور میزنن که صبحها نیان سر کلاس و هر دو هفته یک بار کلهشون مهمون اوستا سلمونیِ چمنزنه، دیدن یکی هم سن خودشون که 4 ماه کلاس رو عملاً نیومده و موهاش هم درهم برهمترین شکل ممکنه، یهجورایی مثل تماشای فیلمای فضایی بود، مثل "ایی-تی" شاید. بماند که من هم همون شب یا حداکثر فرداش کلهام رو سپردم به دست اوستا. خوب همچین موجود عجیبی باید حتماً اسم غریبیام داشته باشه. اولین نفر که پرسید: "اسمت چیه؟!" تقریباً همهی کلاس زل زده بودند به من. فکر کنم با گفتن اسمم بدجوری توی ذوقشون خورد. با هر هجای اسمم بیشتر وا میرفتن. این اسمی نبود که اونا توقع داشتن. معمولیتر از معمولی. برای همین بود که بغل دستیم-همونی که اول از همه پرسید اسمت چیه- بهم گفت، میخوام صدات بزنم "اِنته". اول فامیلیت رو. اینجوری خیلی بیشتر بهت میاد. هاج و واج نگاهش کردم. توی اون موقعیت فکر میکردم الان همهي این گروه کچلِ بیدندون اسمای عجیب و غریبی باید داشته باشند. "روبی"، "لوانته"، "بال" "انگن"، "خوشی". ولی بعداً هر چقدر گشتم بینشون، هیچ اسم عجیبی نشنیدم، رضا، افشین، کامیار. احساس دوگانهي تنهایی و بیبدیلی. حالا هم موهام بلند بود، هم 4 ماه دیرتر اومده بودم مدرسه و هم اینکه اسم عجیبی داشتم:"اِنته". طبعاً اون موقع هم کسی نبود که بلافاصله بگه "اینتر بزنیم بریم خط بعد". اون موقع هنوز اسم رازآلودی به حساب میومد. بعدها که بیشتر به گوش این و اون رسید براش معانی واقعی و تخیلی زیادیام درست شد. از به معنی "ابدیت" ایتالیایی و "اردک" آلمانی، تا "اِنتریوس" سردار پیروز یونانی و طبعاً "ایی-تی".
گذشته از داستان سرگذشتِ این اسم که تا الان بهخاطر رفاقت با همون بغل دستیِ خلاق با من مونده ، شنیدنش همیشه احساس عجیبی توی من ایجاد کرده. هنوز همون احساس ناب و کرخت کنندهی "بیبدیلی" رو بهم میده. بعد از اینهمه سال.