آخرین ساعتهای سال هشتاد و نه داره میگذره و من بالاخره در همچین موقعیتی دوباره به سراغ این وبلاگ غریب افتاده اومدم. وبلاگی که با اینکه تعداد پست زیادی نداره اما همیشه برای من جایی مطمئن برای نوشتن بوده. شاید قبل از شروع، وبلاگ نویسی کار سادهای به نظر برسه اما حداقل در مورد خودم مطمئنم که کار سادهای برام نیست. نوشتن هنره، و نوشتن هرروزه کار بسیار دشواریه.
سالی که گذشت، یعنی سال هشتاد و نه، برای من از جهات زیادی سال بسیار سرنوشتساز و تاثیرگذاری بود. این تاثیرگذاری، دامنهای به اندازه تمام عمر باقی موندهی من خواهد داشت. این مسائل کاملاً جدا از شرائط اجتماعی و سیاسی کشور برای من اتفاق افتاده.
اتفاقهایی کاملاً شخصی و درونی. یک جور انقلاب ساختاری در زندگی من. همیشه به این فکر میکردم که من در مقاطعی از زندگیم، که اغلب درازایی به اندازه یک سال داشتهاند، سلسله اتفاقاتی برام پیش آمده که کلاً ماجرای زندگیم را تغییر داده و من شدم کسی که الان هستم و یا در جایی قرار گرفتم که در حال حاضر ایستادهام. هر کدام از این سالها برام بسیار سرنوشتساز بودهاند و تا همیشه در خاطرم باقی خواهند ماند. سالهایی که سرنوشت من رو به کل تغییر دادهاند.
اولین دورهای که در شکلگیریِ شخصیت و نوع زندگی من تاثیرگدار بود، مربوط به مقطعی میشه که دبیرستان رو تمام کردم و وارد دانشگاه شدم. رشته انتخابیم، دانشگاهم و خیلی مسائل دیگهای که وابسته به این اتفاق در زندگیم بودهاند شرائط من رو برای ادامه زندگی کاملاً تغییر دادهاند. بعضی اوقات فکر میکنم اگر دانشگاهی دیگه و یا رشتهای دیگه قبول شده بودم من الام همین آدم نبودم. این اتفاقات برام نیفتاده بودند و چیزهایی از این دست. این فکر گاهی اوقات من رو به شدت به خودش مشغول میکنه.
دوره بعدی مربوط به زمان بین فارغالتحصیلی و ادامه تحصیل در فوق لیسانس به حساب مییاد. دورانی که حتی یادآوری اون هم برام عجیب و غیر قابل باوره. مقطعی که شاید برای تحلیلش پستی جداگانه لازم باشه. دوران سرگشتگی محض، بلاتکلیفی و روی آوردن به اخلاق و عاداتی که برام غریبه بودند. این دوره دقیقاً از همین لحاظ برام حیاتی بود. مطمئنم اگر این دوران رو نداشتم هم باز چیزی توی زندگی کم داشتم.
و آخرین سالی که به شدت تکانم داد و برگرداند به اصل خودم، سال هشتاد و نه. سالی که از همه لحاظ به من کمک کرد شخصیت اصلی خودم را در زندگی بشناسم و با کمال افتخار دوستش داشته باشم. شخصیت مستقلی که بعد از سالها امتحان و سعی و خطا به نظر میرسه در راه بلوغ قرار گرفته. آشنا شدن با شریک ِهمیشگی زندگیم بزرگترین اتفاق، نه فقط در این سال که در تمامی این بیست و هشت سال ِزندگیم به حساب مییاد. در مورد این قضیه باید جداگانه بنویسم حتماً. سختیهایی که کشیدیم برای باهم بودن و نگرانیهایی که داشتیم. همه مشترک بودند و در عین دشواری سخت شیرین. هیچوقت این آشنایی و دوران بعد از اون را فراموش نمیکنیم و مطمئنم تا همیشه قدر این باهم بودن را خواهیم دونست. طبیعیست ازدواج و انتخاب مسیری که یک نفر دیگر رو هم در کنارت داشته باشی زمینه رو برای پیدا کردن فرصتهای شغلی خوب هم به تو خواهد داد. چیزی که خدا رو شکر در مورد من اتفاق افتاد در سال هشتاد و نه.
سال هشتاد و نه برای من خلاصه میشود در پیدا کردن همراه همیشگی ِ زندگی، لذت داشتن خانوادهای جدید و بینهایت دوستداشتنی، مشخص شدن راه حرفهایام و کشف دوباره خانوادهی خودم. کشف دوباره زندگی. سال هشتاد و نه برای من آرام گرفتن بعد از طوفان بود. طوفانی که بیست و هشت سال پیش شروع شده بود. سالی که هر لحظهاش بسیار دشوار بود اما ثمرهای به شیرینی عسل داشت. سالی که با وجود تمامی غمی که خوردیم و میخوریم برای وطن، سال امید به آیندهست برای ما. برای ِمن و همراه زندگیم و البته همهي شما.
سال نوی همگی مبارک باشه
بیست و نه اسفند هزار و سیصد و هشتاد و نه/ ساعت دو صبح/تهران
۱ نظر:
سلام
یک سال و چند روزی گذشته ولی من می نویسم:
"اتفاق های شخصی و درونی- انقلاب ساختاری...-دوره ی شکلگیری شخصیت -فکر مشغول....."
چقدر بالا و پایین داشته نه؟! واسه همه،تموم این عنوانها داره اتفاق می افته!هنوزم...واسه خیلی ها رابطه اش خطیِ،می ره تا تهِ تهِ مسیر و نتیجه اش می شه رضایت خاطر شما.اما واسه خیلی ها می افته تو loop ، تاهیچ وقت شخصیتِ پیدا نشه.فکر ِهمیشه مشغول باشه انقدر که زنده بودن ُ نفهمه چه برسه به.....
واسه شما هر مرحلش یه پله بوده ،حتماً به جلو واگر نه حال الآنت این نبود.اما واسه خیلی ها درجا زدنه. وای که چه کابوسیِ این درجا زدنِ.
خوش به حالت که حال خوشی داری...
کاش من هم سال دیگه بنویسم آخرین ساعتهای سال نود و یک و .....
ارسال یک نظر