۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

مو-عود

- از همان لحظه که عزم سفر کردی، مسافری. نمی‌توانی بنشینی و حساب و کتاب کنی برای آینده در همین‌جا. دیگر غریبه‌ای، یا دستکم روند غریبه شدنت آغاز شده است. حتی گاه گداری غم غربت هم به سراغت می‌آید. آرام و قرار نداری تا بروی. و تو چه می‌دانی از رفتن. از رفتن به نیت باز نگشتن. 

- برای آن‌ها که قصد سفر ندارند، مهاجران یا از سر استیصال به خیال بهشتی واهی روانه غربت می‌شوند، یا از سرِ سرخوشی. در هر دو صورت سخت در اشتباهند. مهاجر نه معتقد به بهشت موعود است - که خوب می‌داند چه‌ها در انتظارش است- و نه سرِ سرخوشی  دارد. مهاجر باید برود، با تمام سختی‌ها، امیدها، خوشی‌ها و مصیبت‌هایش. همین. 

- "هرجا که میان گرسنگان نزاعی درگیرد بر سر غذا، من آنجا خواهم بود. هرجایی که پلیس مرد جوانی را کتک می‌زند، من آنجا خواهم بود." تام جود پس از مرگ جیم کیسی در خوشه‌های خشمِ اشتاین بک ناله می‌کند. ربط دادنش به این ماجرا، با شما.  



۲ نظر:

فرد نامبرده گفت...

هجرت به خیال است نه به جغرافیا
چیزی شبیه خیانت که همین که فکرش از سرت گذشت خائنی

Ente گفت...

همینی که گفتی‌ه