۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه
"کشیش لبخندی زد و او را از سکو پایین آورد - خوب، حالا فهمیدی! میدونی بچه چطوری به وجود میاد، مگی. - بله میدونم، ما اونها رو بزرگ میکنیم. - چه چیزی با عث میشه که اونا شروع به بزرگ شدن بکنن؟ - آرزوی ما! ما آرزو میکنیم که اونها شروع به بزرگ شدن بکنن. - کی به تو اینو گفته؟ - هیچکس نگفته. من خودم اینو فهمیدم." ( پرندگان خارزار- نوشته کالین مک کالو، ترجمه امیر علی راستگو )
من شخصا از این فیلم برداشت بدی نکردم. منظورم اینه که بعد از دیدن فیلم به این نتیجه نرسیدم که یهودیها تحت فشار زیادی هستند(یعنی هدفی که سازندگان فیلم داشتند ). حتی همونطور که همه میدونند اونها نماینده در مجلس هم دارند. این درسته که یک سری فشارهای اجتماعی روشون هست، ولی اکثر این فشارها روی اکثریت مسلمان جامعه هم هست. و این نکته رو نباید فراموش کنیم که علیرغم تمام اصول دمکراتیک و آزادی و غیره ... باز هم یهودیها تنها کمتر از دو درصد جامعهٔ ایران رو تشکیل میدهند و تا حد زیادی شاید طبیعی باشه که احساس ارامش خیلی زیادی نداشته باشند یا تا حدودی تحت فشار باشند. با این حال من فکر میکنم (با توجه به شناختی که از دوستی یهودی دارم) مردم ایران، یعنی همین مسلمانهایی که توی فیلم ازشون اسم برده میشه، همیشه با یهودیهایی که میشناسن دوستانه رفتار کردند و اونها رو درست مثل بقیه هموطنهای خودشون دونستند.
شاید بهتر باشه که به وضع اکثریت نود و هشت درصدی بپردازیم ! نمی خوام در حق یهودیا بی انصافی کرده باشم ولی این گزارش من رو یاد مصاحبه لری کینگ با احمدی نژاد انداخت که به مسائل خیلی مهم تر میتونست بپردازه...
پ.ن : سوالی که برام پیش اومد این بودش که اون آقا که از آمریکا اومده بود زن بگیره چرا نمیتونست انگلیسی حرف بزنه ؟!
۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه
Le vent nous portera
میگوید چه بخواهیم چه نه، باید برویم. برویم با این جریان سیال زمان، با این نفسهای هشدار دهنده... با لحظاتی که هر دم نزدیک تر میکنند مرگ ما را ... میگویم تنها ما نیستیم، همه میرویم و هیچ نمیدانیم به کجا ... ؟ بغض هامان از هیچ میترکند، چون میپنداریم که تا اینجایش تقصیر ما نبود، تقصیر هرکه بود تقصیر ما نبود... تقصیر باد بود و حکایت رفتن... تا اینجا... تا کجا؟ باد ما را خواهد برد...
۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه
آلن دو باتن عزیز
یادمه یک روز موند ه بود که بیام مالزی. سرگرم راست و ریست کردن کارهام بودم. مثل هر مسافرتی که میخوام برم، زیاد آخرین لحظه ها کارِ خاصی نمیکنم. یعنی مثل بقیه استرسهای قبل از سفر رو ندارم. بیشتر توی این حال و هوام که بیشتر از لحظاتی که هستم لذت ببرم... دم ظهر بود، یهو یه گوشیی، روی یه میزی، چشمم به یه کتابی خورد... تسلی بخشیهای فلسفه ... نوشتهٔ "آلن دو باتن". چون کتاب پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند رو ازش خونده بودم و واقعا دوستش داشتم، ناخود آگاه کتاب رو باز کردم. کتاب رو باز کردن همان و تا نصف شَبش پایه کتاب نشستن همان. فقط جیغ و داد اعضای خونه تونست توی خوندنش وقفه بندازه. با این حال قبل از رفتنم تمومش کردم. حالا ذوق زده شدم که توی وبلاگ آقای خواب بزرگ تیکه هایی از تقریبا نسخه سینمایی همین کتاب رو دیدم
چند تا اپیزود از سری فیلمهای فلسفه:راهی برای خشنودی که از آلن دوباتن هستش رو از وبلاگ آقای خواب بزرگ اینجا آوردم. من ۲ تا قسمت اولی رو فعلن دیدم. تا اینجا ش که خیلی خوب بوده. بقیه رو هم سر فرصت تماشا میکنم. گذاشتم اینجا که اگه کسی گذرش افتاد و علاقه داشت به اینجور مباحث بتونه تماشا کنه
- Episode 1: Socrates on Self-Confidence
- Episode 2: Epicurus on Happiness
- Episode 3: Seneca on Anger
- Episode 4: Montaigne on Self-Esteem
- Episode 5: Schopenhauer on Love