۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه




یکم این که : فداکاری چیز بدیه ! این رو دیگه مطمئنم که رابطه‌ای که توش دو طرف بخوان فداکاری کنن به هیچ دردی نمیخوره. فداکاری توقع به همراه خودش میاره و هم طرفی‌ که فداکاری کرده و هم اون کسی‌ که مورد فداکاری قرار گرفته رو تحت فشار قرار میده. رابطه‌هایی‌ که دو طرف توش به هیچ چیزی فکر نکنن بهترین رابطه هستن. باید جریان فکر سیال باشه تا دوستی‌ هم روی روال خودش جلو بره. چند وقتیه که حسابی‌ حالم از فداکاری بهم میخوره


دوم این که : چند روزی که اینجا فصل بارون شروع شده. تقریبا هروز عصرا بارون میاد، اونم چه بارونی. عین این فیلم هندیا! اتفاقا امروز داشتم به یکی‌ می‌گفتم اون موقعها که فیلم هندی نشون میداد تلوزین یا تو نوار ویدئویی میدیدیم، با مسخرگی میگفتیم شیلنگ گرفتن بالای سر یارو ! چه مصنوعی درست کردن ! حالا که اومدیم اینجا و این بارون ها رو میبینیم، میبینیم که کرگردان حق داشته شلنگ بگیر بالای سر هنرپیشه


سوم هم این که :کلی‌ درس و پروژه دارم که باید انجام بدم، میگید چرا اینجا مینویسم؟ چون حداقل نشون بدم که به فکرش هستم

هیچ نظری موجود نیست: