۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

او رهروی در شب بود

چکارش می‌توانستم بکنم؟ خو گرفته بود با این آداب و اخلاق. انعطاف نداشت. نمی‌توانست بپذیرد که حتی آدم‌های بد هم ممکن است گاهی خوب باشند یا در هزار چیز بد باشند و باز یکی دو اخلاق خوب هم داشته باشند. خودش، مثل بیش‌تر آدم‌ها یک پا دیکتاتور بود و بازهم دشمن دیکتاتورها بود. دشمنی‌اش هم مثل باقی مردم دشمنی عمومی بود نه خصوصی. کینه‌ای همگانی بود، از آن کینه‌ها که به انزوا ختم می‌شود، نه به بخشش یا انتقام


آبی‌تر از گناه/ محمد حسینی

هیچ نظری موجود نیست: