امروز یکی از لجآورترین روزهای زندگی من بود. هوس این که هوا سردِ سرد باشه و گرم بود، گرمتر از همیشه! هوس این که کتاب بخونم و سیب گاز بزنم، کتاب رو خوندم ولی سیب رو گاز نزدم! دوست داشتم یه کلام هم حرف نزنم، حنجرم قفل شده بود، اما تلفن پشت تلفن... میدانی آنویکسی، بیشتر از هرچیز هوس کردهبودم کسی، منتظرم باشه ... منتظرش باشم. امروز من منتظر هیچ چیزوهیچکس نبودم
۱ نظر:
aaaaaaaaaliii bood!!
ارسال یک نظر