۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

بیا-بان را


- سال‌ها پیش، خیلی گذشته‌ها، خیلی دور، این شهر هنوز قابل سکونت بود. چشم‌اندازی پیدا می‌شد بی‌ اتوموبیل، بی آهن. هنوز مأمن داشت این بیغوله. امروز اما تن بهش می‌دهی تا رسیدن فقط. بی‌احساس، بی‌تفاوت. 

- روزهایی هم بود، خیلی دور و فلان، که می‌شد کز کرد ولیعصر را تا پایین. می‌شد شریعتی را قدم‌زنان آمد تا حسینیه ارشاد. می‌شد انقلاب‌گردی کرد. می‌شد هوس کرد و رفت ستارخان. می‌شد چهارراه کالج را متر کرد. می‌شد آن‌قدر پرسه زد تا کافه‌ای بی‌همتا پیدا کرد. می‌شد توی بوکان نفسی تازه کرد. می‌شد بام رفت و آش خورد. می‌شد کوه رفت به امید حلیم سید مهدی. می‌شد، واقعاًّ می‌شد. اصلاً ولش کنید، انگار که خواب بود، رؤیا.

- رانندگی در اتوبان‌های تهران، با سری داغ و سنگین، تجربه‌ی منحصر بفردِ همین‌ شهر است. همین شهر بی‌تفریح و بی‌خنده، شهر آدمهای تشنه به خون همدیگر. گاهی که آرزو می‌کردم کاش جایی بود-شهری یا آبادی‌ای- که تهران نبود و من را منتسب می‌کرد به آن‌جا، این اتوبان‌گردی‌های شبانه-با سری داغ و گوشی نوازش شده با موزیک- تسلی‌بخشی موقتی می‌شود. 


- "دنگ‌ شو" را زندگی کنید.

- بعضی آدمها باید بنویسند، بعضی‌ها را باید نوشت. قضاوت با سرنوشت است.

- گودری خوب، گودری لایعقل است. 

۱ نظر:

فرد نامبرده گفت...

:)
مخلص