بعضی خاطرهها زمان ندارند، مکان ندارند. میپیچند در روح زمان و با هر نسیمی، رؤیایی زنده میشوند، ایستاده در برابر تو. من و تو در بند این مکان نیستیم، من با تو جاری میشوم در واژگان خاطرات فرداها و تو میشوی شهزادهی قصههای ناگفنتهی من در پیچ و خم افسانهها
امروز که مینویسم-تا زنده بمانم شاید- سالی دیگر گذشته است از این قصهها که روزگاری ناگفتنیترین لالایی شبهایم بودند. میدانی، دیدنیهایی دیدهام که هرروز به خیال بودن این روزگار مصممتر گشتهام. شنیدنیهایی که گوشم را پر کردهاند از ترانههای دروغ و فریب. من خود دروغگوترین بازیگر داستان زندگیم هستم، دروغگویی که دروغهای خودش را باور کرده است... من به خیال بودن این روزگار دلخوش کردهام
بگذار کسی بگوید حواسش هست به همه آنهایی که باید باشد، من حواسم به خودم است و به تو، به سالهایی که گذشتند در جستجوی تصویری ثابت از خودم. تو اکنون ثابتترین تصویر من از خودم هستی
بازهم دیر رسیدم
عیدتان مبارک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر