آقای کلهسنگی
مینویسم تا زنده بمانم
۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه
شب باران
زن، زن ِ شبهای بارانی بود
چتر، چتری شکسته
و قدمهای من به شمارگان شبهای بیستاره
ابرها نای باریدن ندارند، اما
زن همچنان زن ِ شبهای بارانیست
و من قدمهایم به شماره افتادهاند
شب هم انگار نای سیاهی ندارد
۱ نظر:
شادي
گفت...
زن هنوز نفس ميكشد
۱۲ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۰۳
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
زن هنوز نفس ميكشد
ارسال یک نظر