۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

شب باران

زن، زن ِ شب‌های بارانی بود
چتر، چتری شکسته
و قدم‌های من به شمارگان شب‌های بی‌ستاره
ابرها نای باریدن ندارند، اما
زن هم‌چنان زن ِ شب‌های بارانی‌ست
و من قدم‌هایم به شماره افتاده‌اند
شب هم انگار نای سیاهی ندارد

۱ نظر:

شادي گفت...

زن هنوز نفس مي‌كشد