۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

شب‌تاب

امروز هم مثل روزهای دیگر است. من تمام کارهای روزمره‌ام را انجام می‌دهم
بی کم و کاست
و با خونسردی

کره را روی نان با حوصله پخش می‌کنم
و پیپم را با دقت تمیز می‌کنم
و مقاله‌های روزنامه صبح را تک تک می‌خوانم

و شاید هم حتی کمی خوشحال به‌نظر برسم
و دقایقی هم باشند که بخندم
بلند و از ته دل

اما هنوز از اعماق دلم باور دارم
که بی‌خبری، از طاعون کشنده‌تر است

من گاهی مرگ را با خنده زندگی می‌کنم

۲ نظر:

زروان ازلی گفت...

سلام
روزمرگی را وقتی مثل یک آئین زندگی می کنی مفهوم خاصی پیدا می کنه ولی وقتی مثل روزمرگی زندگی می کنی مرگ آور میشه.وقتی کره را مثل یک آئین رو ی نان می مالی معناش فرق می کنه.
نمی دانم چرا با خواندن این مطلب یاد کامو افتادم.
موفق باشی

Ente گفت...

خیلی ممنون از کامنتتون. منم منظورم تا حدودی همینی بود که شما برداشت کردید