۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

شبی تکراری

بازهم یخ می‌ریزد در لیوانش
و کمی ویسکی
تکان می‌دهد لیوان را از روی عادت
و مزه می‌کند تلخی را

بلند می‌شود، به سمت بالکن
خوب به بیرون نگاه می‌کند
و سیگاری می ‌گیراند
کام عمیقی می‌گیرد

لیوانش که باز خالی می‌شود
و سیگار را که خاموش می‌کند
هنوز چیزی عوض نشده است

هنوز هم اگر سنگ پاره‌ای ببیند روی زمین
با بغض، با کینه
به آن لگد خواهد زد

هیچ نظری موجود نیست: