باید باشی، برای همان لحظهای فقط، که آرامش را به خوابم هدیه میآوری
برای تمامی آن نیشهای زهرآلود شاید
یا همه آن غمهایت که هدیه آوردم برایت به نام آفتاب
و آن کوچهای که رنگ رفتن میداد در پایان تمامی رویاهای رنگارنگم
یا قصههایی که خواندم برایت، به شوق دیدن دشتهایی پراز مهربانی
باید باشی، تا پنجرههای وحشت دیگر باز نمانند بر دیوار این اتاقک
تا زندانی نباشم در این سلول پر از حسرت
۲ نظر:
bayad bashi ta boodanam mana peida konad
دیگر حتی غمی نیست.. غم های شیرینم با بودنت معنا داشتند
دیگر حتی دردی بیشتر از نبودت نیست
ارسال یک نظر