ء"بازجو اطاقش را عوض کرده بود. همان بازجوئی که بارها گفتهام خیلی باهم دوست هستیم. کنار میز اطاقش دو دستگاه کامپیوتر وصل به اینترنت بود. لب تاپ خودم را هم که شبِ دستگیری از منزل آورده بودند کنارش دیدم. ناخودآگاه آهی کشیدم. بازجو پرسید چرا آه؟ گفتم یاد وبنوشت افتادم. که دو ماه و ده روز است از آن بیخبرم... یک وقتی سایتم جزئی از خانوادهام بود. بازجو گفت از همین امروز میتوانی از همینجا آن را بنویسی و منتشر کنی. برای یک لحظه شوکه شدم. دیدم شوخی نمیکند. فکر کردم این هم تجربهای است. تجربهی وبلاگنویسی از داخل زندان "
وبنوشت آپديت شد! ولي كي باور ميكنه؟
۴ نظر:
حرف بخصوصی نزده که نخوای باور کنی. این همیشه بازی بازجوییه:
good cop-bad cop
یعنی یکی با تو بد حرف میزنه و شکنجه ات میده و تحقیرت میکنه و دیگری عین فرشته نزول میکنه و دست نوازش به سرت میکشه. تو رو شرطی میکنن و میندازنت تو بغل اون پلیس خوبه در حالی که جفتیشون دارن یه هدف رو دنبال میکنن. برو پست ژیلا بنی یعقوب رو بخون تا ببینی پلیس خوبه یه برنامه سیستماتیکه
آره خوندم پست بني يعقوب رو . ولي كلا ماجراي خنده داريه . ديگه دارن همِش ميزنن
نمی دونم چرا دیگه از ابطحی خوشم نمی یاد
هر چند كه شايد الان من بايد قاعدتا بگم نه ما نبايد نا اميد بشيم و اينا همه توطئه ست ولي ، راستش اصلا نمي دونم قضيه چيه ؟ گاهي فكر مي كنم بازي نخورم يه وقتي ؟
ارسال یک نظر