۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

از بالا-از پايين

صحنه‌اي را مجسم كنيد كه درست وسط يك استوديوي خالي، سكويي گذاشته‌اند و دوباره بالاي آن سكويي ديگر دقيقاً عمود به ستون. آقاي عكاس هم درازكش دارد از آن بالا به پايين نگاه مي‌كند . در حقيقت از بالا به كسي - تو بگو معشوقي - نگاه مي‌كند. چيزي نمي‌بيند جز نقطه‌اي و گاهي خطي كج و معوج از بدن او. آشفته مي‌شود . بعد مي آيد پايين از روي سكو. اول دستي به كمر و ديگري بر چانه مي‌زند. متفكرانه به او نگاهي مي‌اندازد . بعد شروع مي‌كند آرام آرام نزديك شدن به سوژه - معشوق -. و دست‌ها را باز مي‌كند و درست مثل بالرين‌هاي فرانسوي شروع به رقص مي‌كند به دور او به احترامِ اين همه زيبايي. و از شدت ذوق - تو بگو عشق - نزديك‌تر ‌مي‌شود و حلقه مي‌كند دست‌ها را به دور او. احساس مي‌كند گرمايش را، احساسش را و وجودش را ... عكاس از سكو ديگر استفاده‌اي نمي‌كند جز براي تكيه زدن به آن . 

انگار حالِ ما، حالِ اين عكاس است با او و با آنها.

هیچ نظری موجود نیست: