پروفسور براي اين همه ناملايمات دروني اش به دنبال دليل بود. مصمم بود واشكافيِشان كند از اين همه نشانههاي نا اميدي و مرگ. از سالهاي كودكي شروع كرد. تمام خوبيها و بديهايش تا رسيد به ديروز، به امروز. پروفسور به نتيجهاي رسيد: تمام آنجه امروز با اسم واقعيت پيش رويش قرار دارد، همان قصههاي دستنيافتني و شيرينِ كودكياش هستند. آن روزها تنها تماشاگري مشتاق بر وقايعي دوردست بود، اما امروز او خود جزيي از اين افسانه است... نمايشي كه تماشايش مستاش مي كرد از اوجِ شادكامي ولي قبول ِ نقش در آن نفس اش را مي گيرد. پروفسور آرزو كرد كه ايكاش يا تماشاگر ميماند يا نقشي متفاوت قبول ميكرد.
۱ نظر:
profosore aziz darket mikonam...kheili ziyad darket mikonam...khoshbehale koodaki..
ارسال یک نظر