۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

ناخود-آگاه

درست موقعي كه فكر ميكرديم اين بوي خاك است در سينه مان ، درست وقتي كه همه چيز مهيا بود براي بخاطر آوردن همه چيزهاي خوب در خاطره مان ... باران-همان باران وحشي شبانه- باريدن گرفت... بو ديگر بوي خاك نبود كه باران بود ... حال نميدانيم چرا اين باران بوي خاك ميدهد... عجيب اين بو آشناست پيش افكارمان ، آرزوهامان ... پيش گذشته هامان تا حال ، همين حالا زير باران، پا برهنه و سرگردان

۳ نظر:

ناشناس گفت...

این آواز خراباتی
برای غروب تنهایی است
هنگام سرما و بادی
که چتر کافه های زیر پایت را می لرزاند
بامدادهای خاکستری
که پشت پنجره ات ژاله یخ می بندد
بشنو ، بشنو ، بشنو
تو را خوانده است
آن وقت می توانی
مثل سال هایی که همدیگر را نمی شناختید
از پله ها فرود ایی
قهوه ای بنوشی
و کلمات ترانه را
با بخار شیرین دهانت
در هوا پرواز دهی

Golrokh گفت...

mitarsam az comment gozashatn yani midooni etemad benafse comment gozashtano nazar dadan rajebe ye nevehstaro az dast dadam. vali in nevshtat mano yade hezaran hezaran shabi mindaze ke dastam baraye hal akrdan ye moshkel be hichja band nabood va tanhayi az farte natavani ghose mikhordam.nemidoonam...ama intori bood...barooni ke booye khak nade...az asemoon nemibare az cheshmaye adam mibare.

ناشناس گفت...

آه باران باران
شيشه پنجره را باران شست از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟

.....

من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها ميبينم و ندايي كه به من مي گويد: گر چه شب تاريك است دل قوي دار سحر نزديك است

.....

زندگي رويا نيست
زندگي زيبايي ست مي توان بر درختي تهي از بار زدن پيوندي مي توان در دل اين مزرعه خشك و تهي بذری ريخت.
مي توان از ميان فاصله ها رابرداشت
دل من با دل تو هر دو بيزار از اين
فاصله هاست
(mon-gol :D:X)