۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

جادو

چه داري در ميان شيار شيار انگشتان دستت
كه من آرزو دارم پنهان شدن در ميانشان را
هر شيار انگشتانت- آن انگشتان جادويي- خود خاطره‌ايست ناگفته ، قصه‌ای‌ست نهفته
از حسرت‌هاي بر جاي مانده از محبت ، از آرزوهاي به آخر نرسيده ، از حيراني ، گيجي مطلق

كاش مچاله مي‌كردم خود را در ميان انگشتان كوچكت
تا تو در آميزي با من تمام اين قصه ها را ، غصه ها را.

۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

خدايا ... بر اين سردرگمي ما مرحمي هم هست ؟ بر اين دل در به در ... كاش ميدانستيم تكليف اين بي خانه را ... كاش ميدانستمت اي خدا

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

يك- هو

انگار اينجا بايد براي همه چيز بهانه داشت ، توجيه داشت ... براي درست كردن يك سيگار دست ساز ، براي يك تصميم آنيٍ بازكردن يك شراب بي موقع درست وقتي كه داري يه آهنگ كاملا مزخرفي گوش ميدي ... براي با خود بودن... تنها بودن.

-عاشق همين لذت هاي ناگهاني هستم انگار ، همين يكهو تصميم گرفتن‌ها، بدون هدف بدون منظور.

-همين كاغذهاي دست پيچ فرانسوي را ميگويم ، انگار حرف مي‌زنند با تو، نگاهت مي‌كنند و مي‌خواهند تا نوازششان كني و اين بطري درست عين چشم‌هايت دعوت ميكند لبهايم را به بوسه اي.

- كاش قصه هايمان عامه پسند تر بود رفیق، كاش مخاطب داشت حرفهايمان ، آن موقع كمتر احتياج به توضيح داشتيم ... به توجيه.

- هنوز هم بيخود و يك مرتبه ميخندي؟

- خوشا به حال اخوان كه تنها سه ره مي‌ديد‌.....

- اممم ... شوق انداختن يك كيف دست ساز بر شانه.

- راستي فلانی، چه خوب است كه اينجا، در اين اتاق كوچك هميشگي ،هميشه شب است.