انگار اينجا بايد براي همه چيز بهانه داشت ، توجيه داشت ... براي درست كردن يك سيگار دست ساز ، براي يك تصميم آنيٍ بازكردن يك شراب بي موقع درست وقتي كه داري يه آهنگ كاملا مزخرفي گوش ميدي ... براي با خود بودن... تنها بودن.
-عاشق همين لذت هاي ناگهاني هستم انگار ، همين يكهو تصميم گرفتنها، بدون هدف بدون منظور.
-همين كاغذهاي دست پيچ فرانسوي را ميگويم ، انگار حرف ميزنند با تو، نگاهت ميكنند و ميخواهند تا نوازششان كني و اين بطري درست عين چشمهايت دعوت ميكند لبهايم را به بوسه اي.
- كاش قصه هايمان عامه پسند تر بود رفیق، كاش مخاطب داشت حرفهايمان ، آن موقع كمتر احتياج به توضيح داشتيم ... به توجيه.
- هنوز هم بيخود و يك مرتبه ميخندي؟
- خوشا به حال اخوان كه تنها سه ره ميديد.....
- اممم ... شوق انداختن يك كيف دست ساز بر شانه.
- راستي فلانی، چه خوب است كه اينجا، در اين اتاق كوچك هميشگي ،هميشه شب است.
۱ نظر:
na be vaghe migooyamat
choob khathayeman por mishavad
yek,do ,se,....
seda miayad
goosh kon
ارسال یک نظر