من آدم همدردی نیستم. در مواقع اضطرار، غم و مصیبت مثل دیوار میشوم، بیصدا. گاهی که تصمیم میگیرم حرفی بزنم محض دلجویی یا تسلی، اوضاع را به مراتب بدتر میکنم. پس بازهم تصمیم میگیرم که صحبتی نکنم، بیصدا. تسلیبخش بودن، قدرت آرامبخشی، خودش یک هنر است. یک قابلیت استثنایی که در هر آدمی پیدا نمیشود. استعدادی خاص است که به افرادی خاص تعلق دارد.
اما همچنان از لحاظ من همدردی و تسلی تعارفِ یک دستمال کاغذیست و به آغوش کشیدنی گرم و محکم. نه بیشتر و نه کمتر.
اما همچنان از لحاظ من همدردی و تسلی تعارفِ یک دستمال کاغذیست و به آغوش کشیدنی گرم و محکم. نه بیشتر و نه کمتر.
۳ نظر:
موقع همدردی، باید خودت رو دقیقاً تو وضعیت طرف مقابل بذاری. بری تو خاطراتت دنبال یه وضعیت مشابه بگردی که برای خودت اتفاق افتاده. همه غم و غصه های اون روزا رو به یادت بیاری. بعد سعی کنی دوباره خودت رو از اون وضعیت راحت کنی. برای خودت دنبال راه حل بگردی. به طرف مقابلت بگی که این حال رو داشتی یه زمانی. و بعد با هم بیاین بیرون. گاهی می بینی برای این بیرون اومدن همون سکوت بهترین چیزه. گاهی هم می بینی خودت دلت می خواد تو اون وضعیت فلان حرف رو بشنوی، برای همین بلند تکرارش می کنی تا اونم بشنوه. اینجوری میشه که با هم از اون حالت میاید بیرون. کنار هم. فعل هایی که استفاده می کنی هم باید زمان حال . جمع باشه، نه گذشته و مفرد. مثلاً باید بگی، بیا این کارو انجام بدیم. نه اینکه بگی من اون زمان که این مشکل رو داشتم فلان کار رو کردم. این باعث میشه طرف مقابل فکر کنه داری تواناییت رو بیان می کنی. و فکر کنه که خودش همچین توانایی نداره. پس یه درد دیگه هم به درداش اضافه میشه.
البته بازم قبول دارم همدردی کار سختیه و خیلی بیشتر از این چیراییه که گفتم
چيزي به اسم همدردي وجود نداره تا زماني كه تجربه مشترك نداشته باشي / همدردي دقيقا از نقطه اي شروع ميشه كه تو با همون تجربه با طرف برابر بشي.
کلاً همدردی معنا نداره. هرکس تجربهی شخصی خودش رو داره. تیو بهترین حالت بهترین زر زر نکن باید باشیم.
ارسال یک نظر