شاید سالهای بعد بنویسند از ما، از نسل ما که بیشمار بودیم اما تنها. که آرمانگرا بودیم بی هیچ خواستهای زیاده از حد. که قدری بخت و اقبال میخواستیم فقط از این دنیا. که عاشق وطن بودیم درشبهای مستی ِمهاجرت. که "راک" گوش میدادیم و میرقصیدیم. که اشک میریختیم برای سرخوردگیهامان، حقارتهامان
که دوست میداشتیم از روی ناچاری و نفرت میورزیدیم برای آنکه زنده بمانیم. که دنیای مجازی را زندگی میکردیم، که دلهره را، هراس را، بینام و نشانی را زندگی میکردیم. که غریب بودیم در خانهی خود. فریاد میزدیم بی آنکه فهمیده شویم، حتی کلمهای. که هیچ نداشتیم جز آغوشهای لرزان ِهمدیگر برای دقایقی هق-هق شاید ... و فریاد میزدیم: از این ناگزیری که من هستم، تو هستی ... آی مردم تاریخ! ناگزیر بودیم، میفهمید؟ ناگزیر... اصلآ میدانید؟ ما کلآ از همان اول هم اشتباهی بودیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر