۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

خاك-استر

انگار كه نشسته است آن بالا. نه !‌ روي تختي پاها را دراز كرده است. شاخه‌ی انگوري در دستش، و با دست ديگر فرمانِ نابودي نسلي را مي‌دهد. نسلي كه خود سال‌هاست كه مرده است، سوخته است. پدرجان خاكسترهاي نسلمان را به باد مي‌سپارد. بادي نه براي فراموشي كه براي يادآوري. يادآوريِ  آيندگان، فرزندان اين نسل. گويي او هم مي‌خواهد ما را - تو بگو خاكسترهامان را - فراري بدهد از چنگال اين زمانه بي‌صفت. مي‌داند كه به خاكسترهايمان هم رحم نخواهند كرد.

۱ نظر:

G گفت...

:(...kheili khoob minevsi enetzariiiiiiiiiii...aliiii...