آقاي شهروند ديگر داشت مطمئن مي شد كه اين افكار ، عين تمبر ِ روي نامه چسبيده است -سخت و سفت - به تمام دلمشغولي هاي ذهني هر روزه اش . و خوب طبيعتا هم هيچ ميلي به جدا كردن ِ آن از اين خيال پردازي هاي ِ روزانه اش نداشت . چون درست عين تمبر كه اعتبار ِ نامه است ، اين افكار هم نشانه اصالت ِ تصويرهاي ذهني ِ اوبود . پس ، از آن به بعد بود كه هر گاه نامه - تو بگو ذهن - پرواز مي كرد به هر كجا ، با تمبر ِ - تو بخوان افكاري سكر آور - چسبيده به خود ، آن قدر مي رفت تا جايي كه آقاي شهروند ، لحظه اي اين افكار را در دنياي واقعي لمس كند . گيرم كه آقاي شهروند حتي نداند كه مواجهه با اين افكار در دنياي ِ فيزيكي و وارونه واقعي ، اصولا چه حسي دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر