۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

رنج-نامه

تو را به اتاقي تاريك هدايت مي كنند . جامه نو بر قامتت مي كنند آن هايي كه روز هاست تو را عريان از حقيقت با تازيانه پذيرايي مي كنند. نوري داغ و سوزنده بر صورتت ... اكنون در مركز جهان قرار داري ، تويي كه تا لحظاتي پيش از وجودت تنها بدني ورم كرده از چماق باقي مانده بود ، اما ، دردناك تر ، براي تو و براي ما ، نابودي ِ انديشه ات است ... اما هم ما و هم آن ها اشتباه مي كنيم . در روزگاري كه بي ارزشي ارزش شده است ، در روزگاري كه سياهي را به جاي سفيدي در چشم ِ ما فرو مي كنند ، در عصر ِ دروغ ، انديشه ات ، آرمان هايت نابود نشدني ست . تو به كوري ِ چشم ِ دروغ گوهاي حقير ِ شهرمان زنده مي ماني با انديشه ات ... مي دانم ، نبايد سخني گفت ، اما ، چه كنم وقتي تو ، كه پُر از شور بودي ، تويي كه آن گونه با اشتياق دنبال مي كردي لحظه لحظه رشد ِ من را به سوي حقانيت ، اين گونه ، بي دفاع در سلول هاي نمور و حقير تنها به راز و نياز دل خوش كرده اي و من ... من كه با هر نامه تو ، هر راه كار ِ تو سرشار مي شدم از اميد ، اين جا در خانه خود هستم ... چه خانه اي ؟ چه آرامشي ؟‌ كاش باور مي كردي زندان ِ هميشگي ِ مارا در اين كنج ِ جهنم گون ِ دنيا

از خود خجالت مي كشم ، اين است راز ِ دل شكسته گي ِ اين روز هاي من ... كاش كسي بخواند اين حديث ِ بي تابي ِ من - من ِ راحت طلب - را براي ِ تو

راستي ، يادَت مي آيد چه دل گرمي ميدادي به من در هفته ي ِ آخر ؟ من چگونه به تو دل گرمي بدهم قهرمان ؟

۲ نظر:

فاطمه ابطحی گفت...

سلام ...چه زیبا نوشته اید...کاش زودتر بابا برگرده
راستی با اجازه share کردم تو فیس بوک

Ente گفت...

سلام ... شما لطف داريد . ممنونم ... من هم اميدوارم آقاي ابطحي زودتر آزاد بشن... بين همه اسرا آقاي ابطحي جايگاه ويژه اي براي همه دارند. براي همين هم هست كه اين معركه زود به پا شد... در ضمن شما لطف كرديد شير كرديد.