۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه


آخَرش میری توی رویا، میری توی اَبرا
آخرش تو همون فکر و خیالا زندگی‌ میکنی‌ انگار تا که زنده بمونی
آخرش تو میمونی با یه عالمه توقع ، یه عالم حسرت تموم نشدنی
اخرشم من و تو نقابمون رو بر میداریم از صورت،حالا آشنا تریم انگار ...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

تا حالا شده حس کنی‌ طرفت رو اونقدر فتح کردی که دیگه برات تازگی نداره ؟؟!! گاهی آخرش فقط همین می‌‌ مونه برات ! و نه حتئ لاشه ۱ نقاب...