همان لحظه که آقای ریتزولی سوت پایان بازی فینال برزیل 2014
را بصدا درآورد، بیشترین فاصلهی ممکن با فوتبال را احساس کردم. آلمان، کشور اراده
و تکنولوژی، در خاک حاصلخیز و طلاییِ برزیلِ افسانهای قهرمان جهان شد. موفقیتی که
با افتخار حاصل یک برنامهریزی بلندمدت و پرهزینه قلمداد شد. قهرمانیای که آلمان
یک سر و گردن بالاتر از دیگران بهچنگ آورد. آلمانیهای سراسر دنیا، و لابد
طرفداران آن، فریاد شادیشان به فلک سرکشید. اما چرا من با فوتبال بیگانه شدم؟
جواب سوال ساده است؛ این فوتبال آن چیزی نیست که منِ هفت ساله را در جام نود جادوی
خودش کرد.
فوتبال به زعم من، همیشه عرصهی هنرنمایی پاپتیها و
سرافکندگانِ همیشگیست. فوتبال برای من دنیای عدم اطمینان، حادثه و لحظههاست. نه پیشبینی و برنامهریزی
بلندمدت برای رسیدن به جام با مثلا ده درصد ضریب خطا. برای من فوتبال از معدود
حوادثی بود که ملتهای کمافتخار، افتخاری داشته باشند شاید. که برزیلیهای
حاشیهی "ریو" ببالند به رولینیو و رونالدینیو، به دکتر سوکراتس. که اروگوئهایهای
پیر از شوالیههای دههی پنجاه قصه بگویند برای نوههاشان. که انگلیسیها از اصالت
فوتبال بگویند و حسرت بخورند که چرا جورج بست بهجای بلفاست در لیورپول بهدنیا
نیامده بود. هلند باشد و مکتب آژاکس و فون باستنِ ناکام. که مجارستانِ از جنگ
قِسِر در رفته و اسیر کمونیزم، با پوشکاش غصهها را فراموش کند. که کانتونای فیلسوف بشود
نماد ستیز با وضع موجود. که باجو بشود بودای کوچکی که هیچکس از پنالتی خراب
کردناش چیزی بهدل نگیرد جز غصهی خودش که دل را آتش میزد. که سیسیلیها و
ناپلیها ندانند گریه کنند از حذف ایتالیا یا بخندند که الدیگو در فینال است، آخ
الدیگو، اسطورهی دیوانهی دههی هشتادِ تودهها. فوتبال برای من آرسنال است و
تاریخچهی کارگریاش، یوونتوس است و شایعات تبانیها و هزار و یک قصهی پشتِ پرده. آثمیلان و سه هلندی
تکرارناپذیر. پارمای شجاع، لیدز مدعی در دههی نود. امید کوچکترها به فتح
جامهایی که از قدِشان بلندتر بود، ناپلها و ستاره سرخ بلگرادها. تردید من در عشق
به یونایتد، لیورپول یا آرسنال. اینکه دوست دارم آرژانتین ببرد برای این است که دوست دارم
فوتبال غیرقابل پیشبینی و شورانگیز زنده بماند، که عشق فوتبالها همهچیز را
دوباره با فوتبال تفسیر/زندگی کنند. دوست دارم مسی همهی دنیا را دریبل کند و گل بزند.
الان فوتبال برای من چیست؟ یک مُشت کمپانی بزرگ، با
برنامهریزیهای بلندمدت بههمراه جذب سرمایه برای قهرمانی در جام فلان در سال
بیسار با بودجهی پیشبینی شده. فوتبالیستهایی که مثل کارمندهای خوبِ بازاریابیاند که صبحها سرِ کار
میروند و منتظر پاداش آخر سالاند، چون "تارگت" را زدهاند! حال یک
عدهای هم کارمندهای نمونهترند انگار و سوگلی. یا آلمانی که انگار میخواهد برتری فنی- سیستمیاش را به رٌخ جهانیان بکشد.
این فوتبال ارزانیِ خودتان و درآمد از فروش چند میلیون
پیراهنتان هم مبارکتان باشد! خداحافظ فوتبال!
پینوشت: بله، من از باخت آرژانتین عصبانیام بیشتر تا
ناراحت. از مهاجمینِ بیخاصیتاش که بدجور دلم را برای کانیگیا و باتیگل تنگ
کردهاند.