·
در رو که باز
کردم، یک مرد حدود سی و سه- چهار ساله، با یونیفرم نیروی انتظامی، قد متوسط با یک
چمدون بزرگ آهنی، از اینها که لولهکشها دارند جلویم سبز شد. بیاختیار یاد فیلم "اسب حیوان نجیبیست" افتادم. دهان که باز کرد به سلام و علیک بیشتر
شباهت پیدا میکرد به شخصیت فیلمها. سرِ فرصت نشست روی صندلی میز ناهارخوری، کیف
آهنیش رو گذاشت روی میز و باز کرد. پر از خنزل پنزل مرتبط با انگشتنگاری، لابد.
یهکمی نگاه به دور و بر انداخت و پرسید از کجا وارد شده؟ گفتم از تراس، قفل درِ تراس
رو شکونده و اومده داخل. زود پرسیدم چرا اینقدر دیر آمدی؟ همانطور که داشت شیشهی
روی در را وارسی میکرد، بیخیال صدایی از تهِ گلو در آورد که پنجشنبه جمعهها
سرمان شلوغ است. به همین سادگی.
·
امروز سیسالم
تمام شد. سیسال که اگر اسمش را بگذاریم زندگی، برای "تقلا" شاید اسمی
پیدا نکنیم. نمیدانم تلقین چندبارهی اطرافیانم است که برایم سیسالگی، برخلاف
عادتِ همیشگیام در بیاعتنایی به روز تولدم، مهم شده، یا واقعاً سیسالگی – یا
عوض شدن دههی زندگی در کل- این خاصیت را دارد و گریبان من را هم گرفته. هرچه
باشد، احساسم متفاوت است. یعنی این اصرار همیشگیِ من برای اینکه نشان بدهم روز
تولدم هیچ فرقی با روزهای دیگر ندارد، بدجور شکستخورده است. اصولاً از همین الان
بنظر میرسد لفظ سی و خوردهای درونش سنگینیای دارد که نادیده گرفتنش محال
است. به همین سادگی.
·
نشسته بوده روی
کاناپه به آبجو خوردن. همچین خیالِ راحتی داشته و پاها را هم حتماً روی میز دراز
کرده (حتماً هم با کفش، ارجاع به فرد مرتبط). آقای دزد را میگویم. از تمام خرت و
پرتهایی که برده، این یک مورد، آبجوی عزیزم را که خُنک و تگری نگهاش داشته بودم
برای روز –شب- مبادا، نمیتوانم ببخشم. بدترین قسمت این بود که حتی توی گزارش سرقت
هم اسمی از آبجوی نازنینام نیست که نیست. آبجوی خُنکم گلوی آقای دزد را تازه کرده
است. لجدرآورهای زندگی، از آنچه شما میپندارید به شما نزدیکترند.
·
سیسالهها لابد
باشگاهی دارند. مثل باشگاه سربازان بازنشسته، باشگاهِ حیواندوستان و الخ. آنقدر
که این تمام شدنِ بیست و خوردهای عجیب است و نیاز به دوران نقاهتِ مبسوط دارد. باید بنشینند دورِ هم شاید گاهی به سبکِ جلسات رواندرمانی جمعی. سیسالهها
درست فردای روز تولد، حالِ مُشتزنی را دارند که مُشتاش را خورده است و در کنار
رینگ، گیج و منگ سرش را میچرخاند بین تماشاچیانِ عربدهکش که از رفتار آنها
بفهمد برده است یا باخته. یادش نمیآید هیچ، باید زماناش داد تا بفهمد. شاید هم
آنقدر مهم نباشد که برده است یا باخته، فقط امیدوار است مُحافظ دندان را که از
دهان در میآورد، دندانی سالم برایش باقی مانده باشد.