۱۳۹۳ تیر ۲۳, دوشنبه

برای فوتبال گریه کن آرژانتین

همان لحظه که آقای ریتزولی سوت پایان بازی فینال برزیل 2014 را بصدا درآورد، بیشترین فاصله‏‌ی ممکن با فوتبال را احساس کردم. آلمان، کشور اراده و تکنولوژی، در خاک حاصلخیز و طلاییِ برزیلِ افسانه‌‏ای قهرمان جهان شد. موفقیتی که با افتخار حاصل یک برنامه‌‏ریزی بلندمدت و پرهزینه قلمداد شد. قهرمانی‌‏ای که آلمان یک سر و گردن بالاتر از دیگران به‏‌چنگ آورد. آلمانی‏‌های سراسر دنیا، و لابد طرفداران آن، فریاد شادی‌‏شان به فلک سرکشید. اما چرا من با فوتبال بیگانه شدم؟ جواب سوال ساده است؛ این فوتبال آن چیزی نیست که منِ هفت ساله را در جام نود جادوی خودش کرد.

فوتبال به زعم من، همیشه عرصه‏‌ی هنرنمایی پاپتی‌‏ها و سرافکندگانِ همیشگی‌‏ست. فوتبال برای من دنیای عدم اطمینان، حادثه  و لحظه‏‌هاست. نه پیش‏‌بینی و برنامه‌‏ریزی بلندمدت برای رسیدن به جام با مثلا ده درصد ضریب خطا. برای من فوتبال از معدود حوادثی بود که ملت‌‏های کم‌‏افتخار، افتخاری داشته باشند شاید. که برزیلی‏های حاشیه‌‏ی "ریو" ببالند به رولینیو و رونالدینیو، به دکتر سوکراتس. که اروگوئه‏‌ای‏‌های پیر از شوالیه‌‏های دهه‏‌ی پنجاه قصه بگویند برای نوه‌‏هاشان. که انگلیسی‏‌ها از اصالت فوتبال بگویند و حسرت بخورند که چرا جورج بست به‌‏جای بلفاست در لیورپول به‌‏دنیا نیامده بود. هلند باشد و مکتب آژاکس و فون باستنِ ناکام. که مجارستانِ از جنگ قِسِر در رفته و اسیر کمونیزم، با پوشکاش غصه‏‌ها را فراموش کند. که کانتونای فیلسوف بشود نماد ستیز با وضع موجود. که باجو بشود بودای کوچکی که هیچ‏‌کس از پنالتی خراب کردن‌‏اش چیزی به‌‏دل نگیرد جز غصه‏‌ی خودش که دل را آتش می‏‌زد. که سیسیلی‌‏ها و ناپلی‌‏ها ندانند گریه کنند از حذف ایتالیا یا بخندند که ال‏‌دیگو در فینال است، آخ ال‏‌دیگو، اسطوره‌‏ی دیوانه‌‏ی دهه‌‏ی هشتادِ توده‌‏ها. فوتبال برای من آرسنال است و تاریخچه‌‏ی کارگری‌‏اش، یوونتوس است و شایعات تبانی‏‌ها و هزار و یک قصه‏‌ی پشتِ پرده.  آث‌‏میلان و سه هلندی تکرارناپذیر. پارمای شجاع، لیدز مدعی در دهه‏‌ی نود. امید کوچک‌‏ترها به فتح جام‌‏هایی که از قدِشان بلندتر بود، ناپل‏ها و ستاره سرخ بلگرادها. تردید من در عشق به یونایتد، لیورپول یا آرسنال. این‌که دوست دارم آرژانتین ببرد برای این است که دوست دارم فوتبال غیرقابل پیش‏‌بینی و شورانگیز زنده بماند، که عشق فوتبال‌‏ها همه‏‌چیز را دوباره با فوتبال تفسیر/زندگی کنند. دوست دارم مسی همه‌ی دنیا را دریبل کند و گل بزند.

الان فوتبال برای من چیست؟ یک مُشت کمپانی بزرگ، با برنامه‌‏ریزی‌‏های بلندمدت به‌‏همراه جذب سرمایه برای قهرمانی در جام فلان در سال بیسار با بودجه‌ی پیش‌بینی شده. فوتبالیست‌‏هایی که مثل کارمندهای خوبِ بازاریابی‌‏اند که صبح‌‏ها سرِ کار می‌‏روند و منتظر پاداش آخر سال‏‌اند، چون "تارگت" را زده‌‏اند! حال یک عده‏‌ای هم کارمندهای نمونه‌‏ترند انگار و سوگلی. یا آلمانی که انگار می‏‌خواهد برتری فنی- سیستمی‌اش را به رٌخ جهانیان بکشد. 

این فوتبال ارزانیِ خودتان و درآمد از فروش چند میلیون پیراهن‌تان هم مبارکتان باشد! خداحافظ فوتبال!

پی‌‏نوشت: بله، من از باخت آرژانتین عصبانی‏‌ام بیشتر تا ناراحت. از مهاجمینِ بی‌‏خاصیت‌‏اش که بدجور دلم را برای کانیگیا و باتی‌‏گل تنگ کرده‌‏اند.