۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

ما و آنها

آمدم که از استانبول بنویسم، بغضم گرفت. مثل چند روز پیش که توی همایش، رفقای ویتنامی و تایلندی فیلم تبلیغاتی گذاشته بودند برای پیش‌درآمد همایش سال بعد توی مملکتشان. مملکت شاد و خرمشان. بغضم گرفته بود. بدون هیچ توضیحی. چشمهایم که تر شد، از سالن زدم بیرون. تو حیاط و سرسراهای پیچ در پیچ هتل عباسی گشتی زدم به درازای تاریخ و فراموش کردم. بغضم را فرو بردم، مثل همیشه.