۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

نادر، سیمین و ما

من منتقد سينما نيستم. حتي مي‌توانم اعتراف كنم نسبت به خيليها فيلمهاي زيادي هم نديدم. اما فيلم‌هاي خوبِ زيادی ديده‏ام، كه بيشتر آنها به توصيه کسانی كه به فيلم‌بين بودنشان ايمان داشته‌ام بوده‌اند، اما هيچوقت به اندازه‌اي كه خوره‏ی كتاب بودم، سينما دوست نبودم. با همه اين احوال فرق فيلم خوب و بد را مي‌فهمم. فيلمي كه سرش به تنش بيارزد را ميشناسم. فيلم‌هايي را هم كه مي‌بينم-هرچند تعدادشان كم باشند- براي خودم تحليل مي‌كنم. سعي مي‌كنم بفهممشان. مصداق برايشان پيدا كنم و اينطوري لذت ببرم از ديدنشان. هميشه معتقد بودم لذتي كه از كتاب مي‌برم بدليل قابليتِ ذاتي كتاب براي دادن اين اجازه به خواننده‌ است براي تصويرسازي به سبك خودش. با سليقه‏ی خودش. طبيعتاً فيلم، كمتر اين اجازه را به مخاطبش مي‌دهد. با اين حال هميشه در حال تماشاي فيلم، مزه مزه‌اشان مي‌كنم. سعي مي‌كنم تصويري ديگر، به سليقه خودم و با تخيلم، موازي با داستان فيلم بسازم و از اين موضوع حظ وافري مي‌برم. بله درست متوجه شديد. من هم از ديدن فيلم خوب بسيار لذت مي‌برم. فقط اين‌كه به هر دليلي تعداد فيلم‌هاي ديده‌ام خيلي كمتر از فيلم‌هاي نديده‌ام است.

غرض از اين همه مقدمه و اعتراف فقط اين بود كه بگويم هر آدمي كه كوچكترين علاقه‌اي به سينما، هنر و در كل فرهنگ داشته باشد، از ديدن فيلمي مثل "جدايي نادر از سيمين" لذت مي‌برد. منظورم اين نيست كه فيلم بي‌نقص است و همه بايد با من هم‌عقيده باشند. ولي حداقل اين كه هر آدم خوش انصافي فيلم را يك فيلم با ارزش خواهد دانست. در اين وانفسا اصولاً مقايسه بين اين فيلم و "اخراجي‌ها" كج سليقگي مقايسه كنندگان را نشان مي‌دهد. اين دقيقاً به اين خاطر هست كه در سابقه‌ي سياه و نيات كارگردان "اخراجي‌ها" و همينطور كيفيت فيلم توليدي ايشان ترديدي نيست و اين عملاً مقايسه بين اين دو فيلم را غيرممكن مي‌كند. قطعاً اگر كسي كم اطلاع باشد و از من در مورد انتخاب فيلم سؤال كند، پيشنهاد من هم "جدايي نادر از سيمين" خواهد بود، اما اين دليل بر اين نخواهد شد كه اين دو فيلم قابل قياس با يكديگر باشند. پس تقابل اين دو باهم و مقايسه فروش آنها هم نبايد براي ما اصولاً اهميتي داشته باشد. ما نمي‌توانيم با يك دستورالعمل كلي ذائقه تمامي جامعه را تغيير دهيم. روش‌هايي مثل كپي غير مجاز از فيلم "اخراجي‌ها" هم فقط دهن کجی کردن به ارزشهايي‏ست كه هرروز براي نهادينه شدن آنها تلاش مي‌كنيم و متحمل زجر مي‌شویم.
پس بهتر نيست در يك بعد از ظهر زيباي بهاري فقط به تماشاي فيلم فوق‌العاده‏ی اصغر فرهادي، "جدايي نادر از سيمين" برويم و از تنفر پراكني دست بر داريم؟

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

هشتاد و نه

آخرین ساعت‌های سال هشتاد و نه داره می‌گذره و من بالاخره در همچین موقعیتی دوباره به سراغ این وبلاگ غریب افتاده اومدم. وبلاگی که با این‌که تعداد پست زیادی نداره اما همیشه برای من جایی مطمئن برای نوشتن بوده. شاید قبل از شروع، وبلاگ نویسی کار ساده‌ای به نظر برسه اما حداقل در مورد خودم مطمئنم که کار ساده‌ای برام نیست. نوشتن هنره، و نوشتن هرروزه کار بسیار دشواریه.

سالی که گذشت، یعنی سال هشتاد و نه، برای من از جهات زیادی سال بسیار سرنوشت‌ساز و تاثیرگذاری بود. این تاثیرگذاری، دامنه‌ای به اندازه تمام عمر باقی مونده‌ی من خواهد داشت. این مسائل کاملاً جدا از شرائط اجتماعی و سیاسی کشور برای من اتفاق افتاده.

اتفاق‌هایی کاملاً شخصی و درونی. یک جور انقلاب ساختاری در زندگی من. همیشه به این فکر می‌کردم که من در مقاطعی از زندگیم، که اغلب درازایی به اندازه یک سال داشته‌اند، سلسله اتفاقاتی برام پیش آمده که کلاً ماجرای زندگیم را تغییر داده و من شدم کسی که الان هستم و یا در جایی قرار گرفتم که در حال حاضر ایستاده‌ام. هر کدام از این سال‌ها برام بسیار سرنوشت‌ساز بوده‌اند و تا همیشه در خاطرم باقی خواهند ماند. سال‌هایی که سرنوشت من رو به کل تغییر داده‌اند.

اولین دوره‌ای که در شکل‌گیریِ شخصیت و نوع زندگی من تاثیرگدار بود، مربوط به مقطعی می‌شه که دبیرستان رو تمام کردم و وارد دانشگاه شدم. رشته انتخابیم، دانشگاهم و خیلی مسائل دیگه‌ای که وابسته به این اتفاق در زندگیم بوده‌اند شرائط من رو برای ادامه زندگی کاملاً تغییر داده‌اند. بعضی اوقات فکر می‌کنم اگر دانشگاهی دیگه و یا رشته‌ای دیگه قبول شده بودم من الام همین آدم نبودم. این اتفاقات برام نیفتاده بودند و چیزهایی از این دست. این فکر گاهی اوقات من رو به شدت به خودش مشغول می‌کنه.

دوره بعدی مربوط به زمان بین فارغ‌التحصیلی و ادامه تحصیل در فوق لیسانس به حساب می‌یاد. دورانی که حتی یاد‌آوری اون هم برام عجیب و غیر قابل باوره. مقطعی که شاید برای تحلیلش پستی جداگانه لازم باشه. دوران سرگشتگی محض، بلاتکلیفی و روی آوردن به اخلاق و عاداتی که برام غریبه بودند. این دوره دقیقاً از همین لحاظ برام حیاتی بود. مطمئنم اگر این دوران رو نداشتم هم باز چیزی توی زندگی کم داشتم.

و آخرین سالی که به شدت تکانم داد و برگرداند به اصل خودم، سال هشتاد و نه. سالی که از همه لحاظ به من کمک کرد شخصیت اصلی خودم را در زندگی بشناسم و با کمال افتخار دوستش داشته باشم. شخصیت مستقلی که بعد از سال‌ها امتحان و سعی و خطا به نظر می‌رسه در راه بلوغ قرار گرفته. آشنا شدن با شریک ِهمیشگی زندگیم بزرگترین اتفاق، نه فقط در این سال که در تمامی این بیست و هشت سال ِزندگیم به حساب می‌یاد. در مورد این قضیه باید جداگانه بنویسم حتماً. سختی‌هایی که کشیدیم برای باهم بودن و نگرانی‌هایی که داشتیم. همه مشترک بودند و در عین دشواری سخت شیرین. هیچوقت این آشنایی و دوران بعد از اون را فراموش نمی‌کنیم و مطمئنم تا همیشه قدر این باهم بودن را خواهیم دونست. طبیعی‌ست ازدواج و انتخاب مسیری که یک نفر دیگر رو هم در کنارت داشته باشی زمینه رو برای پیدا کردن فرصت‌های شغلی خوب هم به تو خواهد داد. چیزی که خدا رو شکر در مورد من اتفاق افتاد در سال هشتاد و نه.

سال هشتاد و نه برای من خلاصه می‌شود در پیدا کردن همراه همیشگی ِ زندگی، لذت داشتن خانواده‌ای جدید و بی‌نهایت دوست‌داشتنی، مشخص شدن راه حرفه‌ای‌ام و کشف دوباره خانواده‌ی خودم. کشف دوباره‌ زندگی. سال هشتاد و نه برای من آرام گرفتن بعد از طوفان بود. طوفانی که بیست و هشت سال پیش شروع شده بود. سالی که هر لحظه‌اش بسیار دشوار بود اما ثمره‌ای به شیرینی عسل داشت. سالی که با وجود تمامی غمی که خوردیم و می‌خوریم برای وطن، سال امید به آینده‌ست برای ما. برای ِمن و همراه زندگیم و البته همه‌ي شما.

سال نوی همگی مبارک باشه

بیست و نه اسفند هزار و سیصد و هشتاد و نه/ ساعت دو صبح/تهران