۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

همین آدمای معمولی

آقا یکی بیاد از بلاتکلیفی فیلم بسازه، کتاب بنویسه یا هرچی! شعر بگه. هرچی آدم بسازه، بنویسه از این فلاکتِ بزرگ کمه،‌والا کمه! همیشه فکر می‌کردم چیزی می‌شم. یه آدمِ درست و حسابی، معروف یا هرکوفتی که بشه اسمش رو گذاشت آدمِ موفق، هرچیز و هرکسی غیر از اینی که الان شدم. کلاً هرچی فکر کرده بودم از بچگی یه‌چیز دیگه‌ای شده الان، کلاً سناریو عوض شده انگار. نه این‌که همش بدتر از اونی باشه که من فکر می‌کردم یا دوست داشتم بشه، ولی همه‌‌ش روی هم رفته یه چیز دیگه‌ست. اگه همین الان یه دوربین بیارن فیلم بگیرن از یه‌روز زندگیم و ببرن نشون همون آدمی بدن که پونزده سال پیش بودم نمی‌شناسه، به‌جا نمی‌یاره، به‌خدا که اصلاً قفل می کنه! از بس که فرق دارم با اونی که فکر می‌کردم قراره بشم. شاید چون کلاً دنیا هم اونی نیست که من انتظار داشتم، خیلی ساده‌انگارانه لوکیشن‌های نقشِ این سن و سالم رو تصور می‌کردم. واسه همینه که می‌گم بد دردیه این "بلاتکلیفی"!‏ ندونستنِ این که کجا وایسادی و کجا می‌ری؟ اصلاً چرا این‌جایی و چرا اینطوری؟
آقا بازم می‌گم بیاید بیشتر بنویسید از این وضعیت آدما که کم نیستن آدمایی که چه از لحاظ زندگی بیرونی و چه توی خودشون یه‌جورایی محکومن به منتظرموندن واسه هزار و یکی پارامتر محیطی. همین آدمای بلاتکلیف دور و بر خودمون!‏

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

روزانه

همیشه بدیِ من این بوده که خواستم، شاید شما بگید زیادی، ولی من می‌گم حقم رو، چیزی رو که احساس می‌کردم بدیهیه برام رو خواستم و با تمامِ وجود خواسته‌ام. حالا شما ممکنه بپرسید که بدیِ این قضیه چیه؟ خوبه که آدم بخواد، زیادم بخواد. من می‌گم خواسته‌ام تا الان ولی مشکل اینه که خواستن‌ام اغلب-نه همیشه- الزامآ به "توانستن" منجر نشده که هیچ، سرخورده هم کرده من‌رو.نمی‌دونم اسمِ این اخلاق رو باید "پرفکشنیست"‌ای گذاشت یا نه، ولی هیچ‌وقت به میانه‌ي راه هم قانع نبودم. خوبه یا بد نمی‌دونم، ولی دوست دارم بگم که نکنید این‌طور، خوب نیست، اصلآ‌ام خوب نیست.... این‌که چرا این‌رو می‌نویسم هم باز نمی‌دونم.‏

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

مالزی

مطمئناً شماهم افرادی رو در بین اطرافیانتون یا آشناهاتون می‌شناسید که در مالزی زندگی می‌کنه یا حداقل عزم سفر به مالزی رو داره. تعداد ایرانیانی که در مالزی حضور دارند، چه افرادی که مقیم هستند و چه افرادی که به‌عنوان دانشجو یا توریست به این‌جا میان در یک سالِ گذشته به‌شدت افزایش پیدا کرده. اون‌قدری که شما در هر گوشه‌ای از مالزی چشمتون به چند ایرانی می‌خوره. حالا قصدِ نوشتنِ من این نیست که ابرازِ تاسف کنم از هجومِ ایرانی‌ها به کشوری که سال‌های نه‌چندان دور برای ما حتی شناخته‌شده نبود، و حتی نمی‌خوام بگم که شرکت‌های مهاجرتی یا جذبِ دانشجو چطور با اطلاعات کاملاً غلط بسیاری از ایرانی‌ها رو در این‌جا به خاکِ سیاه نشوندند، می‌خوام از فرهنگِ مردم مالزی بنویسم که فکر می‌کنم بعد از دقیقآ سه سال اقامت در این‌جا به‌خوبی ازش اطلاع دارم. ‏

مردم مالزی به چهار نژاد مختلف تقسیم می‌شن. مالایی‌ها، چینی‌ها، هندی‌ها و نژادِ دیگه‌ای از مالزیِ شرقی که به نژاد "دیگر" معروفند. یعنی از هیچ‌کدوم از این سه نژاد نیستند. من به‌شخصه قبل از سفر به مالزی داستان‌ها از مهمون‌نوازی، مهربانی و گرمیِ مردم مالزی شنیده بودم. دوستان و آشنایانی که اغلب به‌عنوان توریست به مالزی سفر کرده بودند همچین توصیفاتی رو با تولرانسِ اختلافِ کم از مردمِ محجوبِ مالزی داشتند و شاید هنوز هم دارند. اما ماجرا چیست؟

ماجرا از اون‌جایی شروع می‌شه که شما به‌عنوانِ یک خارجی قصدِ اقامتِ بلندمدت در مالزی رو داشته باشید. اون‌موقع‌ است که عشوه‌ها و بازی‌های این قوم-علی‌الخصوص مالایی‌ها که اتفاقآ مسلمون هم هستند- شروع می‌شه. بعد از چندماه اقامت در مالزی به‌راحتی می‌تونید فرهنگِ عمومیِ رایج در مالزی رو با گوشت و استخونتون حس کنید. فرهنگی که همونطوری که اشاره کردم بیشتر مختص مالایی‌هاست. من بازها از زبونِ خود مردمِ مالزی-حتی مالایی‌ها- شنیده‌ام که این‌جا به شما از پشت خنجر می‌زنند. یعنی یک مالایی جلویِ روی شما خودش رو بسیار خوش‌رو، مهربان و قابلِ اعتماد نشون می‌ده، اما در پشتِ سرشما ماجرا برعکس پیش می‌ره . اخلاقِ دیگه‌ای که من در این مدت بارها با اون برخورد کردم و بارها من رو عذاب داده "بدقولی" این مردمه. گاهی اوقات شما احساس می‌کنید عهد و قول و چیزهایی از این‌دست به‌هیچ عنوان در قاموسِ این مردم وجود نداره. این بدقولی از قرارهایِ ساده‌ی دوستانه تا قرارهایِ مهمِ کاری قابل تعمیمه. ‏

واضح و روشنه که در هر کشوری و با هر نوع شیوه‌ی زندگی، حکومتی و یا دینی افرادِ خوب و بد زیادند. مالزی هم از این قاعده مستثنی نیست و بی‌انصافیه اگر تمامِ مردمِ مالزی رو دارای این صفات بدونیم و این‌هم واضحه که هم خودم و هم مردمِ ایران بدون اخلاق‌ها و عادت‌هایِ بد نیستیم ولی به‌هرحال هر کشوری و هر فرهنگی گروهی از صفات یا اخلاق‌های برجسته‌تر داره و متاسفانه صفاتِ برجسته‌‌ی مردمِ مالزی -علی‌الخصوص مالایی‌ها- همین نکاتی بود که عرض کردم. مواردی رو هم که این‌جا من به خلاصه آوردم مواردی نیستند که تنها تجربه‌های شخصی‌ِ من باشند، خیلی از دوستانِ من در این‌جا هم همین نظرات رو با کمی تفاوت‌های طبیعی دارند. ‏

بعداً شاید در موردِ ایرانیانی که به مالزی سفر می‌کنند هم بنویسم. از خوبی‌ها و بدی‌های دیگه‌ي این‌جا و حتی اخلاق‌هایِ خوبِ مالزیایی‌هاهم می‌نویسم.‏

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

سمائیان

بعد از مدت‌ها دارم وبلاگم رو به‌روز می‌کنم. تاخیرم به‌علتِ مشغله‌ی کاری و فکریِ زیادِ این‌روزای من بود. ولی مراسمی که الان می‌خوام درموردش بنویسم دوباره به من شوق، انگیزه و انرژی‌ای تزریق کرد که بازهم بنویسم. اتفاقی که مدت‌ها یود در مالزی به‌دنبالش بودم تا کمی فضایِ فرهنگی رو در این‌جا هم تجربه کنم. باور کنید این‌جا توی مالزی به‌روز کردنِ اطلاعاتِ به‌درد‌بخور و شرکت و درگیر شدن در مراسم و مناسبت‌هایی که کمی پُرمغز باشند بسیار مشکله.‏

دیشب رفتیم کنسرتِ موسیقی سنتی. یه گروهِ دانشجویی‌ای که با زحمتِ زیاد کنسرتی رو راه ‌اندازی کرده بودند. اکثرآ بچه‌های هم‌دانشگاهیِ خودم بودند توی همین دانشگاه مولتی‌مدیا. واقعآ لذت بردم از کارشون و افتخار کردم از دیدنِ این‌که هنوز هم کسایی هستند که برای موسیقی و فرهنگ ایران ارزش قائل باشند. هم هنرمندایی که اجرا کردند و هم جمعیتِ تقریبآ زیادی که برای دیدنِ کار به سالن اومده بودن.‏

خیلی دوست دارم از علیرضای عزیز خواننده‌ی گروه تشکر کنم که واقعآ من رو شگفت‌زده کرد از توانایی و هنرش... و بقیه‌ی گروه هم که فوق‌العاده بودن. نکته‌ی مهم طراحی دکور و نوع برگزاری کنسرت بود که در مجموع با اجرای حرفه‌ای گروه "سما" به هیچ عنوان تداعی کننده‌ی یک کارِ دانشجوییِ ساده‌ نبود... کاری کاملآ حرفه‌ای و مسحور کننده. شنیدنِ کارهای پرمغزشون در مالزی که اغلب از کمبود خوراک‌های فرهنگی رنج می‌بریم برای ما بسیار لذت‌بخش بود. و خوب حتمآ باید متذکر بشم که گروه کارشون رو به مناسبت تولد "محمدرضا شجریان" به او، استاد آوازِ ایران تقدیم کرده بودند که شیرینیِ این موردِ آخر به این زودی‌ها از کامِ ما بیرون نخواهد رفت... به افتخارِ جوونایی که نگهدارِ فرهنگِ غنی ایران زمین هستند، می‌ایستم و کلاه از سر برمی‌دارم.‏

پی‌نوشت: این‌هم لینکی که می‌تونید اطلاعاتی درمورد‌ِ گروه "سما" و سوابقشون به‌دست بیارید