۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

بوسه‌ی شیطانی

زنگ تفریحتان پژمردن گلی‌ست
که از هزاران سرچشمه‌ی امید
به قطره‌ی اشکی دلخوش است
که از چشمان کودکی روستایی فرو می‌چکد

همو که زنگ فیزیک و ریاضی را
با اندوهی چنان به پایان می‌رساند
که جذر خوشی‌هایش، بغض فروخورده‌ی سال‌ها می‌شوند
و می‌داند که باید تقسیم کند درد بی‌نوایی را
بر اعداد تنهایی‌های تاریخی نسلی
که با جمع غم روبروست و تفریق امید

چگونه می‌توان زنگ جغرافی و تاریخ داشت
که ما در جغرافیای این سرزمین
گویی از غافله جامانده‌گان تاریخیم
بی‌خانه‌ترین آواره‌گان این زمینیم

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

او رهروی در شب بود

چکارش می‌توانستم بکنم؟ خو گرفته بود با این آداب و اخلاق. انعطاف نداشت. نمی‌توانست بپذیرد که حتی آدم‌های بد هم ممکن است گاهی خوب باشند یا در هزار چیز بد باشند و باز یکی دو اخلاق خوب هم داشته باشند. خودش، مثل بیش‌تر آدم‌ها یک پا دیکتاتور بود و بازهم دشمن دیکتاتورها بود. دشمنی‌اش هم مثل باقی مردم دشمنی عمومی بود نه خصوصی. کینه‌ای همگانی بود، از آن کینه‌ها که به انزوا ختم می‌شود، نه به بخشش یا انتقام


آبی‌تر از گناه/ محمد حسینی