زنگ تفریحتان پژمردن گلیست
که از هزاران سرچشمهی امید
به قطرهی اشکی دلخوش است
که از چشمان کودکی روستایی فرو میچکد
همو که زنگ فیزیک و ریاضی را
با اندوهی چنان به پایان میرساند
که جذر خوشیهایش، بغض فروخوردهی سالها میشوند
و میداند که باید تقسیم کند درد بینوایی را
بر اعداد تنهاییهای تاریخی نسلی
که با جمع غم روبروست و تفریق امید
چگونه میتوان زنگ جغرافی و تاریخ داشت
که ما در جغرافیای این سرزمین
گویی از غافله جاماندهگان تاریخیم
بیخانهترین آوارهگان این زمینیم