۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

شب باران

زن، زن ِ شب‌های بارانی بود
چتر، چتری شکسته
و قدم‌های من به شمارگان شب‌های بی‌ستاره
ابرها نای باریدن ندارند، اما
زن هم‌چنان زن ِ شب‌های بارانی‌ست
و من قدم‌هایم به شماره افتاده‌اند
شب هم انگار نای سیاهی ندارد

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

در راه شب

گئورگ گفت: پدرم دوچرخه را برای این به ایستگاه آورده بود که نمی‌خواست در راه،زیاد نزدیک به من قدم بزند و این‌که دست‌های خالیش به یادش نیاورد که تنها به خانه باز می‌گردد

سرزمین گوجه‌های سبز/هرتا مولر/ ترجمه غلامحسین میرزاصالح

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

شب آخر

آرام آرام به سمت تثبیت این تصاویر می‌روم. به سمت ثبت چهارگوشه خانه‌ای که خاطره ساخته است، خوب، بد و روزمرگی‌ها. دل کندن از این همه یکنواختی آسان نیست، دل کندن از دیواری که چسبیده است به تختت، چراغ مطالعه‌ای روی میز کنار تخت پر از کتاب و آشغال و بطری‌هایی که هرکدام قصه‌ای داشته‌اند برای خود قبل از باز شدن چوب پنبه‌شان. آینه‌ای که در این سال‌ها تصویر مرا گاه واقعی و گاه مغشوش و بی رنگ به من نمایانده است. قفسه کتاب‌ها که در همه این مدت تنها پناه بودند در شب‌هایی که ناامید بودم برای پیدا کردن فکری آرام، مطمئن... انگار همه آرامش‌ها در خط خطِ این کتاب‌ها تزریق می‌شوند در رگ‌هایم. خوشحال باشم یا ناراحت، با کتاب‌هایم آمدم، با آنها هم خواهم رفت.

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه