۱۳۸۶ فروردین ۲۶, یکشنبه

تماشاگر


تنها می مانیم ! مثل همیشه تنها میمانیم !چون هیچ نداریم تا به اشتراک بگذاریم در دنیای شما ! هیج نداریم تا خوشایند باشد شما را ... چیزی که من و شما را بگذارد کنار هم . دلمان تنگ است ... نه برای کسی یا چیزی ... بیشتر برای همین دلتنگی ست که دلمان تنگ است و گاه که غرق میشویم در دنیای شما و هیچ نمیبینیم جز روزمرگی شما ، حس میکنیم خلأ او را ... دلتنگی را ... ! و آن موقع است که به خود میگوییم :" همین است که نمیروم به دنیای آنها ، همین است که تمام لذتهایشان برایم هیچ است در قبال لحظه ای با خود تنها بودن ، خلوت کردن با این افکار دیوانه ، بیخیالی و بی حسی ملس ... " ء
آخ ! که عوض نمیکنیم این گیجی های شب هنگاممان را با هیچ چیز از دنیای شما ، عوض نمی کنیم وزوزه های این مغز غریب دور افتاده را با کلام شما ... می خواهیم تماشاگر بمانیم حال و روز شما را ... دوست داریم مثل شما باشیم اما ... اما بیشتر دوست داریم دلتنگی مان را ! ء

نگاه چند ثانیه ای


برایمان همین زنگ های گاه به گاه دلمان بس است برای زنده ماندن ، برایمان همین نگاه های چند ثانیه ای بی جواب بس است برای شوق نفس کشیدن ، برایمان همین بس است چشم دوختن به جفت چشمهایی که غریبه تر اند از موجودات آن کره ای ... ! و غرق شدن در رویایی که هیچ کس را در آن راهی نیست ... ء

آرام تر ... دورتر


دنیا را هم به ما بدهید از خواب بیدار نمیشویم ، میدانید ... می خواهیم بمانیم در رویای خودمان ، نمی خواهیم کسی را ناراحت کنیم ... اما ... نمی خواهیم دنیای شما را ، همین گرمی ملس ظهر گاهی را می خواهیم تا مست شویم از خاطرات خوب و بدمان ... دوست داریم این حس نوستالژیک جا مانده در دورترین حفره های قلب مان را ... آرام تر ، دورتر... تنهایمان بگذارید گاهی ! لطفأ ... ء ...!

شیفته


امروز با خودمان صحبت می کنیم ، به حرفهایش گوش میدهیم ، درد دل میکنیم برایش بعد از مدتها ... زیادی فراموش کرده بودیمش ! حالا الان ، چند وقتیست دوباره شیفته تریم نسبت به خودمان ... ! م

شبی بیخیال همه چیز

می گذرد زندگی ، هیچ چیز مزاحم او قات ما نیست، روزها به بیخیا لی می گذرند، شب هایمان هم با روز هایمان فرقی نمیکنند ... راستی شرط هایمان را مرور میکنیم گاهی ...برایمان غریبند نمیدانیم چرا ... انگار که ما دیگر خودمان را هم نمیشناسیم ... ! در کل حال و روزمان خوب است ... اما تو باور نکن